اوج بگیر تو آسمون سیاه شب...

ساخت وبلاگ
دی، این ماه، این ماه سرنوشت ساز که انگار قرار گذاشته تغییرات کاری ام رو با خودش داشته باشه؛و بله...بالاخره شد اونی که میخواستم، بعد از دویدن ها و خسته شدن ها و پرسیدن ها و پیگیری ها و صبر کردن ها، آخ از این صبر کردن ها؛من برگشتم به همون جایی که از 9 سال واسش برنامه داشتم، بعد از حدود 2 سال سختی کشیدن و امید داشتن و تحمل یک محیط تقریبا مسموم، حس یه آدم آزاد شده رو دارم.آره مینویسم این جا که به یادگار بمونه که همون طوری که 8 دی 1400 اولین تجربه رسمی رو پیدا کردم، 1 دی 1402 هم تونستم تجربه کار رسمی در محیطی که بهش عشق دارم رو شروع کنم و برسم به اون جایی که سارن میگه:یه روز خورشید واسه شهر میخونه کی اصلا دیده شب بمونهالانم سختمونه ولی میرسیم به جایی که حقمونه اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 19:07

بیا تا یادت نرفته بنویس از هفته آخر آذر که اگه بخوای دقیق تر بگی از تابستون شروع شده بود.همون آخرین شنبه آذر که مرخصی گرفتی و صبح لپ تاپ به دست رفتی دانشکده که مقاله رو ویرایش کنی اما حدود ساعت 11 پیام کارت ورود به جلسه مصاحبه اومد و دیگه شروع کردی به دویدن تا خود روز 3 شنبه و بعدش 4 شنبه و بعدترش 5 شنبه.از اون موقعی که دانشکده به دانشکده رفتی واسه چاپ و زیراکس و اسکن رنگی و اون ناهاری که از دانشکده دندون به نبرک اون شهید گمنام بین تو و خواهر جان تقسیم شد؛ ظهرش که رفتی پیش استادی که خود جزو مدعوین مصاحبه بود و در عین ناباوری چقدر تعریف شنیدی، اون اتاق شلخته که تازه امیدت رو داشت ناامید میکرد و وعده برای سال بعد میداد، اون بعدازظهری که توصیه نامه گرفتی و ادرس مقاله های چاپ نشده و آندرریویو رو از استاد راهنما گرفتی.از فردا و پس فردایی که در کنار هر یه جمله معرفی انگلیسی و نظریه و آمار و جزوه و کتاب و مقاله و پایان نامه ، یه دستت هم به گوشی بود و دنبال بلیط تهران و جای اسکان و ... بودی و این فرعیات بود که بولد شده بود که واقعا هم مهم بود.از اسنپ موتوری که موتورش اول راه خراب ش و نتونست بلیط رو پس بده و پول رو بگیره و بیشتر از هزینه اسنپش بهش دادی و گفتی خدایا من به بنده ات کمک کردم و وقتشه تو هم به من رحم کنی.از سه شنبه شبی که تو اتوبوس خوابت نبرد و تعویض لباس سریعی که توی نمازخونه کردی و ساعت 5 صبح توی بیهقی، پتو پیج روی نیمکت سرد فلزی داشتی ویس مطالب خونده شده رو گوش میکردی، از پشت در بسته علوم پزشکی تهران که تو پیاده روی خیابان ایتالیا بالا پایین میرفتی و هنوز ویس بود که داشتی گوش میدادی.از انتظار 4 ساعته ای که کشیدی و بعنوان آخرین نفر از اخرین گروه رفتی توی ایستگاه ها و با ا اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 19:07